و من تا هنوز
شاخه به شاخه
به استقبال پرندگاني ميروم
كه از چشمهاي تو پرواز كردهاند
من از هميشه تا هنوز
پا به پاي چشمهاي خودم
به دنبال لبخند تو ميگردم
يادش به خير باد آن مرد
مردي شكستهتر از باران
كه وقتي
كلماتش را به پايت ميريخت
لبخندت تا بهشت ادامه مييافت
و پرندگان مست
از چشمهاي تو ابروي آسمان ميشدند
يادش به خير باد
آن مرد با اسب نيامد
با ماشين نيامد ، با باد نيامد
با دلش كه خوانده بودي
آمد، به پايت ريخت
با تمام آبرويش
يادش به خير باد
آن مرد هنوز هم
پابهپاي دلش تا دستهاي تو ميدود
آن مرد هنوز هم هر روز
در كنار تو پرپر ميشود
تا به پايت بريزد
آن مرد هنوز هم
چشم به راه نگاه توست
آن مرد هنوز هم
منتظر لبخندهاي گاه به گاه توست
آن مرد نرفته است
آن مرد ، عاشق است، بيكار نيست
آن مرد را روزي هزار مرتبهاش كشتي
با كلماتي كه سرد بود
آن مرد... بگذريم
آن مرد مرده است