هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » هیوا مسیح »او ، آن مسافر
شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 20:10 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

او ، آن مسافر

در روزهای کودکی ام باران می بارد
 روی شیشه های امروز
لکه هایی تازه می بینم
که مثل خیال شب های رو به ستاره هی بزرگ می شوند
به راه های نیست می روند
 به دنیا خیره می شوند
و مرا خیال می کنند
خیال می کنند
من از دریا می ایم
که لب هایم همیشه می خندند
من از برف می ایم که همیشه چتری با خودم
خیال می کنند او
 من آن مسافری که از راه می رسم
از بزرگ شدن دنیا
حرفهای کسی نگفته می دانم
 و مرگ برایم تعریف شده است
و می دانم که ماه
چند بار دنیا را به یاد آورده است
ولی او
آن مسافر
 پی اولین خواب
به راه دنیا می افتد
شبی به شیه های فردا نگاه می کند
 و باران در روزهای کودکی را خیال می کند
خیال می کند او
آن مسافری که از راه می رسم
پی خیال های رو به ستاره و
لکه های تازه هی بزرگ می شوم
ولی او
آن مسافر
شبی کنار رؤیای جاده می میرد
و من با مرگ بیدار می شوم
تمام زندگی ، خوابی ، خیالی بود