دیار سرد
ببین یک برگ دیگر بر زمین افتاد
که می گوید بهاران است؟
نه مرگ برگ
ز سرمای زمستان است
چه کس فریاد زد
دشت و دَمن از لاله گلگون است
گلی در دشت نیست
این سرخی از خون است
ببین بر شاخسار هر درختی زاغ بنشسته
قناری لب فرو بسته
در این سوی جهان هر دَم زمستان است
درخت زندگی بی برگ و عریان است
بدان در این دیار سرد
خدا از خلقت خود بس پشیمان است
که می گوید بهاران است؟
که می گوید که باغ عشق مملو از هزاران است
نمی بینی تو فصل سوز و سرما را؟
نمی بینی تو این جان کندن گل های فردا را؟
که می گوید بهاران است؟
نه، در این دیار سرد هر روزش زمستان است