مرگ
گورستان، آن جا آرامگاه من است
در آنجا،سکوت،ساز دلنواز مرگ را با پنجه ی باد
در مایه ی تنهایی می نوازد
و زمین آبستن راز های پنهان
و من آرام با رویای گرمی بخش پوسیدن
ز پشت شیشه ی سنگی
می بینم و می فهمم آنان را
چه مضحک گریه رویانی
همه داد وهمه شیون
همه افسوس، همه غوغا
ولی فردا
چه مضحک گریه رویانی
دورویی، زیرکی از چهره ی هر یک تو می خوانی
و می بینم ز پشت شیشه ی سنگی
غبار آلود آن دنیای پر نکبت
که از دود خیانت آسمانش تیره گردیده
و می بینم ز پشت شیشه ی سنگی
من آن طفل عریان را
که بر خرمای هفتم خیره گردیده
فلانی همچو بختک
روی سنگم پهن افتاده ،می نالد چرا رفتی!
ومن باز از پس آن شیشه ی سنگی
تماشا می کنم قلب سیاهش را
و می خوانم کتاب پر گناهش را
جبین بر سنگ بفشردم
سکوت خویش را هرگز به دنیایی نخواهم داد