هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » محمد علی سپانلو »می خواستم
پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 13:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

می خواستم

می خواستم جمهوری رفاقت باشد ژالیزیانا
 با شعر دوست داشتم ، می خواستم
 این مرز بسته را بگشایم
 از پشت نرده های سفارتخانه
 صف های التماس و تقاضا
 صف های کار و ویزا را جبران کنم
از گونه ی پسر ها سرخاب شرم
 از لاله زار دامن دخترها
 توهین بی پنهای را بزدایم
تسلیم وهم های شبانه
 نشناختی حقیقت فردا را
دستی به گونه ی من
 در تکیه گاه گردن و گوشم دهان تو
 از اعتماد می گفت
اندیشه ات به دور سفر می کرد
 از اضطراب فاصله می باختی
 لطیف حضور را
 ما باختیم اما
 باید قبول کرد شکست ما
 انکار عشق نیست
 ما چرت می زدیم ولی خورشید
 در منتهای بیداری
با شعله ی روانش می تافت
 نشناختیم و دور شدیم
 حتی بدون حرف خداحافظی
دیوار ساز و زندان بان را
 در یکدگر سراغ گرفتیم
 تنها کسی که بیشتر از دنیا
 چشم و چراغ ما بود