مرثیه ای برای مادر
آنجا
در آستانه هستی و نیستی
خاک دهان گشاده بود
باز و پر راز .
در انتظار تو
که
در میان سپیدی برف گون کفن
نکاحی سرد و مرطوب را
پاسخ می گفتی
و در آغاز راه سردی
گام می نهادی
که هر چه بیشتر و بیشتر
ما را
از هم جدا می افکند .
تو
با شکوه مرگ خاموشت
می رفتی
و ما
با روحی همه گزند
از مرگ تو
در اعماق سالهای آینده
آواره می شدیم .