"برف"
دلت شادان، لبت خندان، مثه برف
درین سرما و یخبندان، مثه برف
بیا اِی دل، بیا یک جا نشینیم
مثال مِی وَ سَرمستان، مثه برف
زمین و آسمان درهم سپید است
به مانند دل دندان، مثه برف
دلم همچون خزان پژمرده گشته
همی ریزد زمین رقصان مثه برف
چرا دنیا همه درد است و جنگ است؟
چرا گشته خمیده قامت شیران، مثه برف؟
کجا مانده وفا و مهر و نیکی
درین دنیای بی سامان مثه برف؟
شده ماتم سَرا دنیا، چه نالم؟
چه گویم با شما، مردان ِ نامردان؟ مثه برف
دلم گوید که اِی ساقی، کجا رفت
صفای سینه ی مردان، مثه برف؟
به یادت عابدم، یک جا نشینم
بسازم شعرکی بس سرد و بی پایان، مثه برف