"گلایه"
سالها در طلب عشق، در ِ کوی
توام
دل ندادی سخنی نیست، که من سوی توام
عاشقان سر به بیابان، چه کنم تابم نیست
ورنه عمریست که من سر به بیابان توام
تا ز تو گفتم و گفتم سخنی از تب عشق
گفتی اِی کودک بیچاره، نیم سوی توام
گر که باشد همه دنیا و دوصد آن بر ِ من
دهمش آن همه را بر نوک گیسوی توام
آشنایان همه آشفته ی دیدار تو اند
گرچه رویاست که من خود به تماشای توام
عشق بازی هنر ماست، بدان تاخَر ِ عمر
کشدم سوی تو اِی جان، به حق، بوی توام