خزان زندگی
چشم من می بیند،
سرو طناز ، تو حیاط خانه را.
گوش من می شنود،
چک چک قطره باران روی شیروانی خانه
بوی عطر یاس باغچه ،
گر چه در میان گلهاست ،
ولی بین صد هزار گل ،
واسه من شامه نوازه.
قامت زیبای سرو
چک چک قطره باران
بوی عطر یاس باغچه
جملگی زیبا است ،
ولی این فصل ، بهاراست ،
افسوس که خزان دگری در راه است .
قصه مسافرخسته ما
قصه کندن و رفتن به دیار دگرست.
قصه عاشقی و عزت یار
حرف امروز و بهارست .
من چه گویم ز خزان !
آن خزانی که دگر بار بیاید از راه ؟
شاخه یاس قشنگم تو بمان !
بوی عطر تو، بهاران زیباست .
ولی باز وجود تو ، ریشه این زیبائیست.
تو نگو که این زمان میگذرد .
ار چه آن میگذرد !
خاطرت همیشه با من است و بس .