خسته جان
می خواهم خسته دلم را به باد
بسپارم
خود سوی تاریکی شب روم
آسوده و بی خیال
دور از هیاهوی دل
در آغوش آسمانم
شبی بخوابم
خسته تن سردم را در بر شب
گرما ببخشم
بیهوده سخن می گویم با خویشتن
خسته تن من یخ ، زده است
و در بطن آن
قلبم از تپیدن ایستاده است
.......
می خواهم خسته جانم را درمان کنم