آوای ستاره چینی... :
من در این شالیزار به دنبال چه هستم
که برنجان کماج کماج لبریزند!
من در ترجیع بند غوکان و غلامان
کدامین لغت را می جویم
و می کشم انتظار اینکه:
کدام نام به قافیه ها می پیوندد.
دستانم را بر زبری شب می کشم
و خاطره ی نرمی تو را
در ذهنم تداعی می کنم
تا آبستنی باشد برای آه و افسوس
که پیشتر فارغ گشته؛
حکایت ها به کینه شکایت اند
و خوبی ها به مهر بدی.
ستاره ها را نوید پیکار ده
که من بر چیدنشان کمر بسته ام
نه به حرص
و نه به هوس،
بلکه برای تزیین قفس مرده پرنده ای عبوس
که درخشش اولین ستاره
سوز اولین برف را بر خاطرش حیات دهد.
دریغا که در انجماد فانوس
نمی توانم دامانم را فتیله
ایمانم را نور
و قلبم را آتش گذارم.
و در خمیازه کابوس هم
نمی شود:
بر دنده ی چپ خفت
دمر از خواب برخاست
و رویای تو را ندید.