تهران
اینک من در اینجا در سکوت چار دیوار اطاق خویش
در این شب خاموش هول اندیش
بنشسته ام اما خیالم چون هزاران رود
در کوچه های خلوت این شهر
تا بیکران جاری ست
من در خواب می بینم کنون این شهر را در خویش
غول بزرگی ز آهن و پولاد
افراشته سر از میان خاک
رفتست بالا باز بالا باز ... تا بام سپهر پاک
این غول خون آشام، مردم خوار
عفریت نا آرام جان او بار
مرگی ست این، با زندگی پیوسته در پیکار
ساطور خونینش معلق در فضا جاوید
وای از غریو هول انگیزش چه می پرسی
خوش آنکه مرد این غریو شوم را نشنید
***
من چون هزاران مرد دیگر بسته در زنجیر
در زیر پای دیوی از پولاد
بر می کشم فریاد
سر می دهم آواز
اما امیدی نیست
ساطور خونین می کند گرد سرم پرواز
تهران 1346