خواب راحت
دست قدرت دارم اما بی نصیب از زور خویش
شمع را هرگز نباشد بهره ای از نور خویش
نیست شرط ناتوانی گر کمر خم کرده ایم
دارد اندر آستین، شمشیر دست زور خویش
ذره ای نقش کدورت نیست بر لوح دلم
گشته ام چون خرمن خورشید غرق نور خویش
مرگ خواب راحت است آشفتگان خاک را
بر ندارم سر به سودای بهشت از گور خویش
تهران 1339