غم نامه
برای محمد شایگان
خواهم غم جان به جان
فرستم
غم نامه به شایگان فرستم
بگرفته دلم غبار محنت ..
زی دوست غم نهان فرستم
مرغ دل من هوایی تست
این مرغ به آشیان فرستم
شاگرد صفت سیاه مشقی
در صفحه امتحان فرستم
یعنی كه بدرگه سلیمان ..
ران ملخ ارمغان فرستم
دست ار نرسد به حضرت دوست
این نامه به آستان فرستم
این نامه بدین نمط، چه ارزد
بوتا كه مگر بدان فرستم
خود چون جرس ار چه پیش تازم
شیون پی كاروان فرستم
من ناله اسیر صبر دارم
از بهر تو تا توان فرستم
همچو ن تو همای اوج پا را
خونابه ی استخوان فرستم
زی تو، ز من این نو اچنان است
"لونای" به كهكشان فرستم
افسرد بهار و با غم ای دوست
شاخی ز گل خزان فرستم
درد دل من، نخوانده مهمان
پیش تو كه میزبان فرستم
غافل كه اگر نفس بر آرم
كوه غم بیكران فرستم
از خامه شرر به نامه ریزم
وز آتش دل نشان فرستم
از خلوت درد خیز سینه
صد قصه ی بی بیان فرستم
دستی به دعا بلند سازم
هنگامه به آسمان فرستم
از صحبت خلق سفله بر چرخ
فریاد امان امان فرستم
گر آه كشم شراره از دل
در خرمن این و آن فرستم
خشك و تر بوستان بسوزد
گر شعله ای از فغان فرستم
ترسم كه از این سیاه نامه
تاریكی جاودان فرستم
***
ای غم بگذار، تا كی و چند
درد سر دوستان فرستم
وی طبع فسرده هیچ دانی
در پرتو مه كتان فرستم
كی لاف سخنوری زنم من
غم نامه به شایگان فرستم
تهران 1342