عاشقانه
اینک اینک، ای زمین خاموش تر
در نهان چون من، ز من در جوش تر
ای نگاهت آتشی بر جان من
دیده ات دریای بی پایان من
آری ای مرغ غریب خسته بال
باز گرد از آسمان های خیال
باز گرد از غرفه مهتاب ها
از فراز بادها و آب ها
باز گرد و باز کن چشمان خویش
باش یکدم میهمان خوان خویش
غرق شو یک لحظه در اعماق خود
تا ببینی پهنه ی آفاق خود
پهنه ی دریای توفان خیز را
باد های سخت موج انگیز را
دره های سهمناک کوه را
بیشه ها را جنگل انبوه را
***
ای دو چشمت رشک نرگس زارها
رحم کن بر جان این بیمار ها
وای اگر بیمار تو خیزد ز خواب
موج چشمش گرد انگیزد ز آب
عشق دریایی است ژرف و هولناک
در کف هر قطره اش تیر هلاک
عشق خوبان مرد خواهد بی هراس
چوبدستی جان بکف، سر ناشناس
کیست اینک کاستین بالا زند؟
بی محابا دل بر این دریا زند؟
خوربیابانك آبان 1340