با که گویم؟!
فوارههای آبی خاموشاند
سرد و تاریک
آنقدر سرد که انگار هیچ گاه گرم نخواهند شد.
دریچههای درخشش نور گم شدهاند
محو شدهاند
و غباری که به سنگینی نامردیست
پنجرهی خورشید را که به وسعت معرفت است
میکشد سخت در آغوشی
که به اندازهی تاریکیست.
تاریکی گفتارها
ظلمت اندیشهها
در سکوتی سرشار از دروغ
در سینههایی بیفروغ
همچو دزدی میبرد نور ستاره
میکشد هر چه خوبیست در بن چاه گناه
میزند سیلی خشم تعصب بر دهان
مینشاند دانههای باطل بر ایمان!