نسترن
لطیف تر از برگ نسترنی بیدار ، روحم
حریر تر از بوی شکوفه های گیلاس ، چشمانم
خانه ام در شاخه ها سیال
و تو چه آسوده مرادیدی
در لباسی از نمد
شاید روزی لباسم به حریرت برسد
با تو آن روز از دستان درختی خواهم گفت
که در آن
نسترن های بیدار شده در شکوفه های گیلاس
در بلوغ مرده اند
ناکام