ماندن
آفتاب خود را می بست تا برای فردا گم نشود
درخت خوابیده بود
قناری برایش لالایی می خواند
و
دریا ترانه هایی از قایقرانان
ناله ی ماهیها از لای ترانه ها پیدا بود
آهشان تر
دهاشنان خشک
خشک و تر با هم می سوخت
هنگامیکه امواج کفهای هرزه گرد را گوش مالی می داد
شنها کفها را باسلام و صلوات راهی می کردند
صدفها را بچه ها جمع می کردند
تا رعنا بر قامتشان رقاصی کند
ولی کف تنها آرزویش ماندن بود ، ماندن