اين نگرانيها، در
سالهاي نوجواني و جواني فرزندان به اوج ميرسد. والدين احساس ميكنند
فرزندانشان در سنين جواني و نوجواني، بيش از گذشته در معرض خطر قرار دارند و
تجربه ديگران اين احساس را تقويت ميكند. با رسيدن فرزندان به بلوغ، نظارت
و كنترل پدر و مادر بر رفتارآنها كاهش مييابد و از سوي ديگر، ميل
آزاديخواهي و استقلالطلبي در فرزندان رشد ميكند. آنها ميخواهند با هر
روش ممكن، از نظارت و كنترل والدين بگريزند و راه خود را در پيش گيرند.
ارتباطات فرزندان با هم سن و سالانشان در اين سنين گسترش مييابد و آنها
چندان مايل نيستند والدينشان را در جريان همه تعاملاتي كه با همسالانشان
دارند، بگذارند و همه اينها بر نگراني و هراس والدين ميافزايد.
والدين از چه چيزي نگران
هستند؟ «نكند فرزندم، به راه بد كشيده شود» «نكند او را به انجام كارهاي
خلاف تحريك كنند» «نكند فرزندم سرنوشت بدي پيدا كند و آيندهاش ويران شود»
اين نگرانيها بخشي از هراس والدين است؛ براي فرزنداني كه ثمره زندگيشان
هستند و نميخواهند آنها را از دست بدهند. دوست دارند فرزندانشان سالم و
موفق و شاد و اميدوار باشند و هر لحظه در هراساند كه مبادا عواملي كه خارج
از كنترل آنهاست، بر سرنوشت فرزندانشان اثر منفي بگذارد.
انحرافات اجتماعي،يكي
از مباحث مهم و مورد توجه جامعهشناسان، روانشناسان و آسيبشناسان
اجتماعي است. انحراف اجتماعي نه تنها سرنوشت افراد را تحتتأثير قرار
ميدهد، بلكه ميتواند ساختار خانواده و جامعه را هم رفته رفته تخريب كند.
در همه جوامع، جوانان بيشتر در معرض گرايش به انحرافات اجتماعي قرار دارند.
پس نگرانيهاي والدين براي فرزندان، در حد و اندازههاي معمولش، چندان هم
بيمورد نيست.با اين حساب شايد بد نباشد والدين و فرزندان بدانند كه جوانان
بيشتر از سوي چه عواملي آسيبپذير هستند و چه چيزهايي ميتواند زمينه بروز
رفتارهاي انحرافي را در آنها افزايش دهد.
نظارت بررفتار
همه چيز از خود خانواده
آغاز ميشود. گرايش يا عدم گرايش نوجوانان و جوانان به بزهكاري و انحرافات
اجتماعي تا حد زيادي تحت تأثير رفتار و شيوههاي تربيتي است كه خانواده در
ارتباط با فرزندانشان به كار ميگيرند.
اين خانوادهها هستند كه
از همان سنين كودكي به فرزندان، خوب و بد را ميآموزند، به آنها ياد
ميدهند كه چه كارهايي درست و چه اعمالي نادرست است. واكنش فرزندان در سنين
نوجواني و جواني به موقعيتهايي كه آنان را در معرض ارتكاب انحرافات
اجتماعي قرار ميدهد، ارتباط فراواني با شيوه رفتار و روش تربيتي
خانوادهها دارد.
يكي از شيوههاي تربيتي
كه همه خانوادهها براي جلوگيري از به انحراف كشيده شدن فرزندانشان به كار
ميگيرند، نظارت و كنترل است. اين نظارت و كنترل به 2 شيوه ميتواند در
خانواده اعمال شود: نظارت بيروني و نظارت دروني.
نظارت بيروني همان چيزي
است كه در بيشتر خانوادهها به كار گرفته ميشود. كنترل رفتارهاي فرزندان،
ارتباطاتشان با ديگران و نظارت بر رفت و آمد و همه گفتارها و كردارهاي
آنها، همه آن چيزهايي است كه كنترل بيروني ميناميم. به عبارت ديگر، نظارت
بيروني همان كنترل والدين بر رفتار و كردار فرزندان است كه از طريق امر و
نهي به فرزندان انجام ميشود. وقتي به فرزندمان ميگوييم كه فلان كار را
نكن يا وقتي از او ميخواهيم كه ما را در جريان همه رفت و آمدهاي
دوستانهاش بگذارد تا از بروز انحراف در رفتار او جلوگيري كنيم، از روش
نظارت بيروني استفاده ميكنيم.
انحرافات اجتماعي نه تنها سرنوشت افراد را تحتتأثير قرار ميدهد، بلكه ميتواند ساختار خانواده و جامعه را هم رفته رفته تخريب كند
اما روش ديگري هم براي
نظارت و كنترل رفتار فرزندان وجود دارد كه بسيار كاراتر و مفيدتر از روش
نظارت بيروني است. كنترل دروني همانطور كه از اسمش پيداست، به نظارتي كه
گفته ميشود كه در آن، خود فرزند جوان شما به ارزيابي رفتارهايش ميپردازد و
به صورت خودآگاه از رفتارهاي انحرافي و بزهكارانه دوري ميكند.
كنترل دروني وقتي اتفاق
ميافتد كه بدون آن كه از جانب كسي به جوان يا نوجوان تذكر داده شود، وي در
موقعيتهاي آسيبزا تن به رفتارهاي انحرافآميز نخواهد داد. در اين حالت
پدر و مادر به شكل مستقيم نقشي در جلوگيري از انحراف فرزندانشان ندارند.
آنها پيش از اين، كار خود را بخوبي انجام دادهاند. آنها توانستهاند
ارزشها و هنجارهاي مطلوب را با موفقيت در فرزندانشان دروني كنند. جوانان
با رجوع به اين ارزشها در موقعيتهاي مختلف، خود ناظر و كنترل كننده اعمال
و رفتار خويشاند و نيازي به امر و نهيها و تذكرات والدين نيست.
والدين نميتوانند در
همهجا و همه وقت ناظر اعمال فرزندانشان باشند و در موقع لزوم به آنها تذكر
دهند و امر و نهي كنند. اگر فرزندان ارزشهاي مطلوب را بخوبي فراگرفته
باشند و اين ارزشها در آنها دروني شده باشد، كمتر نيازي به حضور و نظارت و
كنترل دائمي والدين خواهد بود.
ناهماهنگي ارزشها
اولين محيطي كه ما خوب و
بد و درست و نادرست را در آن ميآموزيم، خانواده است. ممكن است خانواده
بتواند با موفقيت ارزشهاي مطلوب را در نهاد فرزندان تثبيت كند، اما
فرزندان تنها در خانواده نخواهند ماند. آنها با افزايش سن رفته رفته به
محيطهاي اجتماعي خارج از خانواده مثل مدرسه، گروههاي دوستي، باشگاه
ورزشي، دانشگاهها، پادگانها و... راه مييابند. اگر ارزشها و قواعد
رفتار درست در اين فضاها با هم تفاوت و تناقض داشته باشند، فرزندان دچار
نوعي ابهام و سرگشتگي خواهند شد كه اين زمينه انجام رفتار انحرافي و
بزهكارانه را در آنان به وجود خواهد آورد.
اگر در محيط خانواده،
راستگويي به عنوان يك ارزش به فرزندان آموخته شود ولي آنها در مواجهه با
جامعهبزرگتر در يابند كه بر عكس، دروغگويي رواج دارد و مردم به آن ارزش
مينهند، فرزندان ناخودآگاه در درست بودن و خوب بودن ارزش راستگويي ترديد
خواهند كرد و ممكن است نسبت به آن بياعتقاد شوند.
اگر در فضاهاي رسمي به
فرزندان آموزش داده شود كه رفتار متقلبانه بد و ضد ارزش است، اما فرد
نوجوان در گروههاي هم سن و سالش با ارزشهاي ديگري مواجه شود كه در آنها
تقلب، نوعي زرنگي و ارزش محسوب ميشود، در تلقي نوجوان از بد بودن رفتار
متقلبانه، ترديد به وجود خواهد آمد و او آماده ميشود اين ارزشها را زير
پا بگذارد و تن به رفتار انحرافآميز بدهد.
در جوامعي كه اين گسست و
تضادهاي ارزشي فراوان در محيطهاي مختلف اجتماعي به چشم ميخورد، شرايط
براي گسترش رفتارهاي نابهنجار و انحرافي مهياست و جوانان بيشتر در خطر دچار
شدن به اين رفتارها قرار دارند.
برچسب
ذهنيت شما درباره
نوجوانان قدبلند و تنومندي كه در رديف آخر كلاسهاي مدرسه مينشينند و نحوه
رفتار و گفتار متفاوتي نسبت به ساير همكلاسيهايشان دارند، چيست؟ معمولاً
در جامعه تصور مثبتي نسبت به اين افراد وجود ندارد. آنها را اشخاصي
ناهمرهنگ با جماعت و منحرف ميدانند كه همه نافرمانيها و بيانضباطيها و
مشكلات مدرسه زير سر آنهاست. اما آيا در واقع آنها مقصرند؟
ممكن است اين افراد در
بسياري از بيانضباطيهاي اتفاق افتاده در مدرسه سهيم باشند، اما مساله
اينجاست كه خود همين تلقي كه ما از دانشآموزان رديف آخر داريم، در بروز
نابهنجاريها و رفتارهاي انحرافآميز آنها مؤثر است.
ما عادت داريم به بعضي
دانشآموزان، به گروههاي خاصي از جوانان، به طبقات و اقشار خاصي از اعضاي
جامعه، با ديدي منفي بنگريم. آنها را از پيش موجودات كجرو و منحرف به حساب
آوريم و بكوشيم از آنها فاصله بگيريم. اين تصورات، همان برچسبي است كه به
فرد يا افرادي از جامعه الصاق ميشود و آنها را بيشتر به سوي رفتار
نابهنجار سوق ميدهد.
اگر كسي كه در اذهان
عمومي كجرو دانسته ميشود و در واقع به او برچسب منحرف يا بزهكار دادهاند،
خود اين برچسب را بپذيرد، يعني بپذيرد كه فردي منحرف و كجروست، ديگر به
سختي خواهد توانست از راه نادرستي كه به آن رانده شده است، بازگردد و زندگي
ديگري در پيش گيرد.
تصويري كه ما از خودمان
داريم، حاصل رفتاري است كه ديگران با ما داشتهاند. اگر اطرافيانمان از
كودكي مكرراً به ما تذكر دهند كه موجودي باهوش و درستكار و فهميده هستيم،
به احتمال خيلي زياد همين راه را در زندگيمان در پيش خواهيم گرفت و خواهيم
كوشيد فردي با چنين خصوصياتي باشيم. كافي است باور كنيم كه انساني درستكار
هستيم، اين باور، ما را تشويق ميكند كه درستكاري را بياموزيم و اين تصور
را كه فردي درستكار هستيم، در خودمان و ديگران تقويت كنيم. عكس اين ماجرا
هم ميتواند اتفاق بيفتد.
كساني كه يك بار ـ آنهم
شايد به خاطر يك اشتباه كوچك ـ دست به رفتار خلافي زدهاند تا مدتهاي
مديد با برچسب خلافكار شناخته خواهند شد و همين برچسب مانع از اين ميشود
كه آنها خلاف را كنار بگذارند. در رفتار با نوجوانان و جوانان در
خانوادهها نيز اين مساله بايد مورد توجه والدين قرار گيرد. وقتي رفتار
ناشايستي از آنها سر ميزند، نبايد بيدرنگ به آنها برچسب نامطلوبي الصاق
كرد.
نگرانيهاي بيدليل
مطمئنا عوامل بسيار
زيادي ـ جز مواردي كه درباره آنها گفتيم ـ بر رفتار كجروانه جوانان و
نوجوانان مؤثر است. آگاهي والدين از اين مسائل ميتواند در پيشگيري از
انحرافات اجتماعي در فرزندان به خانوادهها كمك كند. اما در مواردي مشاهده
ميشود كه والدين به طرز بيمارگونهاي بيش از حد براي فرزندان خود نگران
هستند و حساسيت بسيار زيادي به هر رفتار و گفتار آنان نشان ميدهند يا
مايلند كنترل دقيق و موشكافانهاي بر همه روابط و تعاملات فرزندانشان داشته
باشند كه اين امر معمولا با مخالفت و واكنش منفي جوانان و نوجوانان
روبهرو ميشود.
توجه والدين به اين نكته
مهم است كه اصرار به كنترل بيش از حد، ميتواند باعث ايجاد و افزايش فاصله
ميان فرزندان و والدين شود. فرزندان در سنين نوجواني و جواني مايلند
استقلال و آزادي بيشتري در رفتارها و روابطشان داشته باشند و گاهي هم
خودشان به تنهايي طعم تلخ و شيرين زندگي را بچشند.
فراموش نكنيم فهم شرايط سني نوجوان و جوانان، از مسائل ضروري در ارتباط موفق و دوجانبه والدين با آنهاست.