سر راهی
ماه دی بود و هوا خشک و زمستونی و سرد
واسه ی اومدنم هيشکی تو دل شادی نکرد
هيچکسی شوقی برای ديدن چشام نداشت
هيچکسی بوسه ای از عشق روی گونه هام نکاشت
فقط آسمون واسه غربت من بارونی شد
دستای کوچه برام دايه مهربونی شد
دست سرد اما نوازشگر و مهربون باد
صورت کوچيکمو بوسه ی مادرونه داد