غرب
من
سخت در این حاشیه ی غرب
غریبم!
عقل من رایحه ی تردید را تجربه کرد.
دل من صاعقه ی تجرید را تجربه کرد :
پرهیز ... پرهیز
پرهیز از تنقیه ی زهد و تجرّد
در مقعدِ سنّت!
پرهیز.
پرهیز از قرصِ مدرنیسم!
پرهیز از تیغه ی جرّاحی چاقوی تحوّل
بر اندام ِطبیعت
پرهیز.
...................................................
... و کمبود
کمبود
کمبود ِ عواطف
در بطنِ تمدّن :
عشق در بدوِ تولد خفه شد!
... و فقط سکس ... سکس
آدم عاشق شد
و امّا نسلِ آدم
فارغ از عشق
... و فقط سکس
حوّا حامله شد
و امّا نسلِ حوّا
همه نازا ... فارغ از عشق
... و فقط سکس
……………………….
... و نقصان
نقصان
نقصانِ تفاهم
در عرصه ی خلقت :
تخم ِ تفاهم
مدفون شده در
گورِ تنفّر.
مغزها بسته شده
عقل ها پاک، قرنطینه شده
در شیشه ی الکل !
... و در آخر :
فریاد ... فریاد
فریاد ِ سکوت
در حاشیه ی مرگ
تابوت، تنهاست !