هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » امیر آروین »معمّای وجود
دوشنبه ۵ دی ۱۳۹۰ ساعت 21:50 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

معمّای وجود

عقل کجا پی بَرَد، شیوه ی سودای عشق
باز نیابی به عقل، سرِّ مــعــمّــای عشق
عطار


شفقِ صبح دمید
ولی از پنجره ی زوج ِ تَنَم
نور نیامد به درون
جسدی بودم بر روی زمین!
اندکی بعد از صبح
چشم هایم باز شد :
آفتاب می تابید
نورِ آن را دیدم
ولی از شدّت ِ بهت
چشم را مالیدم!
در هوا پرسه زدم
به خدا پیچیدم ...
... لحظه ای مست شدم
به خودم بالیدم!
پس از آن
دریاها را دیدم
و من اسفنج شدم!
همه را بلعیدم!
حجم ِ من پُر شده بود ...
... پس به جای اَبر
من باریدم :
بر سرِ غمزده ی شهرِ سکوت
بر دلِ چرک ِ هوای تهران
بر معمای وجود ... بر معمای وجود ...
....................................................
بارشِ من بر سنگ
همچنان باقی بود
روی برگی ریختم
لغزیدم ...
... و چه سرد بود زمین
وقت ِ پذیرفتنِ من ...
... جسدی آنجا بود :
در زمین کِرمها می رقصیدند
بر سرِ لاشه ی مرگ ...
... شاید آن، من بودم!