هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » آقبال ولی پور »سه کفتار سیاه
سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ ساعت 2:23 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

سه کفتار سیاه

با بوی بنفشِ یاسها
ابرِ نسیم
بر جامِ تهی لاله ها می بارم.
آرام
بسانِ مرده ای در ته قبر
بر بسترِ یادِ غنچه ها می خوابم.
با چشمِ خموشِ اخترانِ تنها
در پهنه پوچِ این شبِ طوفانی
از مرگِ سپیده و سحر می گویم.
در نیمهِ مستورهِ ماهِ عریان
بر مرگِ شهاب های شب
می گریم.
با ساقه سبزِ سبزهِ های بی دشت
از رنگِ نگاهِ روزها
می گویم.
در حملهِ تند بادِ وحشی کویر
از خاطره واحه سپر می سازم.
با سحرِ نگاهِ مارهای تشنه
می پوسم و
در قمار
با خارِ بزرگ
آن خاطره های سبز را می بازم.
بر سینه دخترِ شفق روی افق
پستانِ سپیدِ ابر را می بویم.
با یادِ تمامِ می گسارانِ خمار
از میکده سینه او می نوشم.
سرمست زجامِ بوسه های نمدار
در پهنه قصرِ موی او می رقصم.
با پای خیال
می روم
نرم و سبک
تا شهرِ حریرِ موی شبرنگ او
ناگاه درونِ چینِ زلفِ سیهش
گم می شوم وبجای روزِ چشمش
در درهِ یک شبِ سیه می افتم.
باروحِ مسافرِ پرستوی بهار
از کوچه مشتاقِ سفرمی گذرم.
از پنجه بازِ پر طلایی خزان
با عشقِ بهار
می گریزم
اما
در کشورِ یخپوشِ زمستانِ سیاه
در یکقد می منزلِ سبزه و گل
با خنده پر فریبِ زاغی تنها
در دامِ کلاغهای یخ می افتم.
از درهِ زندگی د لمرده خود
با کوله شوقِ بوسه بر قامتِ کوه