مادر بزرگ
سالخورده تکیده اما بالا بلند
مادر بزرگ بر فراز تپه های دور دست
چشم در راه به تماشای اسمان ایستاده.
نوای حافظ می سپارد به باد.
"گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزارن یاد باد"
قاصدک ها می رقصند با باد عصرگاهی
فوجی پرنده است در افق
دور می شوند یا نزدیک پیدا نیست.
خواهر کوچکترم و من
نفس نفس و با شتاب
در کشاله ی کوهستان به سوی او
دور می شود یا نزدیک پیدا نیست.