شبان
در کوهسار
عصر پاییزی یک روز خنک
وقت عشق بازی ابر ها با باد
ذهن در بند خیال,
آرزوها چون ابر,
همه در دامن یاد.
رمه من گم شد.
من هراسان به چه سان,
زار و نزار.
نه رهم بود به پس,
نه رهی روی به پیش.
رمه ام از کف رفت.
غفلت من رمه را,
غفلت تو همه ی قصه ی ما از کف برد.
تو که گویند شبان همه ای,
رمه ی من همه ام بوده و هست.
رمه ام بر گردان!