معجزه کور
آخر این معجزه کور کجاست؟
تا ببیند سر سرخ ات بردار
رستگاری حرفی است
مُردنی محکوم است
و آنچه تقدیر نویسد
به حق محتوم است
باید از عشق برید
سر مجنون را هم
لحظة داغ وداع با تن خود
ماهی چشم تو در خاک
چه آسان پوسید
آسمان تشنه تپید
عاشقی نطفة کالی است
که در اندیشه ما بستر ساخت