هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » اسماعیل خویی »ترسیدن
سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰ ساعت 21:35 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

ترسیدن

به : پرویز مهاجر




صدا ترکید :
- (( اسماعیل ! ... اسماعیل ! ... اسماعیل ! ... ))
صدا انگار درمن بود ،
اگرچ ازدور می آمد :
ازآن اقصای آتش –
ارغوانی جنگل مواج خنجرهای خون آلود .
چه ترسیدم !
میان خواب وبیداری
هزار آوار وحشت ناگهان درمن فرود آمد .
- (( چه بود ؟ ))
ازجاپریدم
مثل کاه ازباد !
و رعشه مرگم اندر تارو پودافتاد .




- (( چه خواب وحشت انگیزی ! ))
به خود گفتم .
ولی بیداربودم ، دیگر اکنون خوب می دیدم که بیدارم .
و می دیدم که بیرون ازمن ، آنجا ،
دور و بس نزدیک ،
درخشان جنگل مواج آتش بود ،
ورقص شعله ها ،
انبوه خنجرهای خون آلود .



2


چه می ترسم !
من ازدیدار خنجرهای خون آلوده می ترسم .


چنین مانده ست دریادم :
- (( پدرجان ! وای ... آیا راستی باید ؟ ... ))
- گریزی نیست .
صدا ( گفتم ترا ) می گفت :
- ابراهیم ! ... ابراهیم ! ...ابراهیم !...
چنین خواهیم ... ))



پس آنگه بالش سنگ سیه بود و جدال خنجر وگردن .
پس آنگه گوسپندی :
پیک رحم ورحمت دادار .
سحر بیداروخونین بود .
و چونین مانده دریادم ،
وچونین بود .


3


دلم می رفت تا ازکوفتن برطبلک وحشت بدارد دست .
ولی ناگاه ، دیگر بار ،
صدا ترکید :
- (( اسماعیل ! ... اسماعیل ! ... اسماعیل ! ... ))


خدایا ! وای ...
صدای اوست ، آری این صدای اوست .
پدر جان ! آی ...


4


صدا می خواندم زاقصای این آتش .
صدا تاریک و محو است این زمان چون دود ،
و آتش ارغوانی جنگلی مواج
زخنجرهای خون آلود .


چه می ترسم !
من از دیدار خنجرهای خون آلوده می ترسم .


بیستم امرداد 1346 - تهران