این مپندار که نقش تو رود از نظرم / خاطرت جمع که در خواب پریشان منی .
.
.
.
در دل و جان خانه کردی عاقبت / هر دو را دیوانه کردی عاقبت / ای ز عشقت عالمی ویران شده / ترک این ویرانه کردی عاقبت .
.
.
.
در زدم او گفت جانم کیستی / گفتمش تو عاشق من نیستی ؟ / گفت نه ، اما ببینم تا به کی / پشت این در منتظر می ایستی .
.
.
.
پروانه نمی میرد چون گل به بغل دارد / این سینه نمی میرد چون یاد تو را دارد .
.
.
.
کسانی که همیشه در سایه زندگی می کنند ، برای دیگران سایه ای ندارند .
.
.
.
من روزگار را با غم یار طی کنم ، تا در دل این غم است ، غم روزگار چیست ؟
.
.
.
عشق زیباترین آهنگ هستی است که بی آن زندگی معنایی ندارد .
.
.
.
خوش تر از قالی کرمان غزلی ساخته ام / نخ به نخ زیر قدمهای تو انداخته ام / من همان قالی پا خورده ی خاک آلودم / که رخم زیر قدمهای تو انداخته ام .
.
.
.
تو مرا فریاد کن ای هم نفس / این منم آواره ی فریاد تو / این فضا با بوی تو آغشته است / آسمانم پر شده از یاد تو .
.
.
.
دلم می سوزد از باغی که می خشکد ز بی آبی ، نه دیداری ، نه دلداری ، نه دستی بر سر یاری ، مرا آشفته می سازد چنین آشفته بازاری .
.
.
.
ز مهر دوستان در سینه ام داغیست / اگرچه فاصله بسیار ، محبت همچنان باقیست .
.
.
.
تو شبهای دل واپسی فکر نکنی که بی کسی / حتی تو اوج غربتم واسه خودم همه کسی .
.
.
.
در سایه ی مهربانی تو برپا شده این جوانی من / باشد به فدای یک نگاهت عمر من و زندگانی من .
.
.
.
بهر قتل من مسکین ، ز چه تیغ آخته ای ؟ / که به یک چشم زدن ، کار مرا ساخته ای .
.
.
.
نیاز عاشقان معشوق را بر ناز می دارد / تو سر تا پا وفا بودی ، تو را من بی وفا کردم .
.
.
.
تا تو نگاه می کنی ، کار من آه کردن است / ای به فدای چشم تو ، این چه نگاه کردن است ؟
.
.
.
گویند که مردمان غم دیوانه می خورند / دیوانه هم شدیم و غم ما کسی نخورد .
.
.
.
کیست کز گردش چشم تو به جایی نرسید ؟ / ای شوخ ، مرا هم به نگاهی دریاب .
.
.
.
زندگی آنقدر ابدی نیست که هر روز بتوان مهربانی را به فردا انداخت .
.
.
.
من اگر دفتر نفرین شده ی اندوهم / اگر از نسل گلی هرزه به روی کوهم / اگر از کل جهان وارث یک احساسم / تو همان آدمک چوبی پیمان شکنی که فقط لایق آتش زدنی .