هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » امیر تیکنی »یک عصرانه ی صمیمی
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 21:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

یک عصرانه ی صمیمی

این بار شعر مرا از آخر بخوانید
تعجب هم نکنید
اگر نقطه ی پایانی نگذاشته ام
در انتها از زرتشت می گویم
که ایستاده است بر تخته سنگی
از ابریشم و بلور
و گل یاسی در دستش است
آفتاب غوغا می کند در شما
چه شنیده اید
: رستگار می شوید
فرزندانم
رستگار .
این بار آسمان بدون ابر می بارد
سر گردان می شوید
: خیس خواهید شد .
قرار است زرتشت حرفهایی بزند .
ناگاه به شب برمی گردید
در جنگلی سخت انبوه از غم
چشمهای گربه ای می درخشد
درخت اقاقیا که خاطره ی شماست
خم می شود در باد
: اینجا کجاست ؟
چه کسانی مرا از آهن زنگ زده زائیده اند ؟
چشم باز می کنید
بعد تا غروب پس می روید
تا ساحل ناآرام خلیج
و لطف خداحافظی با خورشید را منتظر می شوید
آنجا من ایستاده ام
بر صخره هایی پوشیده از جلبک و سیاهی
و در رگهایم شوری یک دریا موج می زند
چشمهایم در حسرت روزی ست که گذشت
قرار است به دیدن من و غروب بیایید :
نگاه کنید به کاغذ سیاه شده ی روبرویتان
به این همه نقطه ی پایان
به پیراهنم که ورق می خورد
در دست های شما
مرا جستجو کنید در همین عصرانه ی صمیمی و گرم
که یاس کبودی از تنم
میان گیسوانتان گذاشته ام
و دلخوشم به آن
می بینیدم
من همین همینیم که می خوانیدم
 
حالا برگردید و با خیالی آسوده
شعر مرا از ابتدا بخوانید .