نیم روز واقعه
وقتی ابروان آبی پدر
با اشاره گفت نه
دست گرم نیم روز واقعه
روی تارک بلند او نوشت لا اله
بعد
عشق ناگزیر
مرگ در کمان قامتی شکسته آبرو گرفت
سینه ای ستبر سجده گاه تیر شد
سرو قامتی فتاد
کودک از تمام جاده ها سوال کرد
او کجاست ؟
رهگذر گذشت
مادر ایستاد و دلشکسته ناله کرد
در نماز بچه ها
پیش حضرت خداست
آن خدا که رنج بندگان خاکی اش
خواب را ز چشم او ربوده است
انه هوالمراقب العباد
باز شب
باز این سیاه روز تیره بخت
قصه ی قدیم انتظار می شود
وقت وقت دیگر است
الصلوة - الصلوة
راستی کدام رکعت از هزاره ات
سهم چشمهای مانده بر در است
چشمهای بسته بر ضریح یاد
ربنا و اتنا
یاد ابروان آبی پدر
ذکر یاولی
ربنا و اتنا
کودکی میان دستهای کوچکش به خواب می رود
سبح السم ربک الکریم
پلک های خسته سجده می کنند
صبح با دو قطره اشک کودکانه می رسد ز راه
یا و دود و یاو داد
یا و دود و یاو داد