شاعران زندگی
یاد آن زمان به خیر
یاد آن گذشته ها
یاد آن زمان که : عشق
انتهای غربت یکی از این
کوچه های تنگ شاعرانه خانه داشت
ن بود و قلم
ویسطرون
و شاعری که لهجه شریف و مردمی و عامیانه داشت
لهجه ی هزار و یکشبی
شاهنامه ای
دمنه ای
کلیله ای
ن بود و قلم
و آدمیو خاک
آدمیت و خدا
ن بود و نان برای آدمی
و ماسعی
ن بود و نان
و سفره ای به قد کهکشان
به وسعت تمام آسمان
سفره ای کهبا غریب و آشنا میانه داشت
سفره ی هزار و یک قبیله ای
اینک
آه آه آه
برگ های خاطرات شاعرانه ی مرا
دسته های موریانه می جوند
چشمها دوباره شاهد حضور مرگ می شوند
آفتاب رفته است
عشق کوچه را به شاعران زندگی سپرده است
مرده است
ن و قلم شد از صحیفه پاک
و آدمی رسید از خدا به خاک
ن نان
نان نون
قلم درخت شد
لهجه شریف شاعران زبان پایتخت شد
شعر عامیان تر
زبان
زبون شد