هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » رحیم رسولی »درنگی در خیابان
شنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۰ ساعت 21:7 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

درنگی در خیابان

ای که از گل حظ وافر می بری
هیچ دل سوی مناظر می بری ؟
 گم شدم در ازدحام خارها
 کی مرا زین دشت بایر می بری ؟
من نجیب آبادیم ای دل مرا
 کی از این شهر مقصر می بری ؟
 ای فقیه شهر شاعر می خری ؟ دفترم را پیش ناشر میبری ؟
من غریب این خیابانم مرا
 آن طرف از خط عابر می بری ؟
نان الهکم تکاثر می خوری
نام زرتم المقابر می بری ؟
 من برای خاطر تو گم شدم
 تو مرا راحت ز خاطر میبری ؟
 این خیابان راستی اسمش چه بود ؟
مستقیم آقا ... مسافر می بری ؟
بانوی شاعر بلندم می کنی ؟
 تا خیابان مجاور می بری ؟
 هدهدا این اشیان گم کرده را
 پیش مرغان مهاجر می بری ؟
شعر در آغاز را هم گفته بود
ابتدایم را به آخر می بری ؟
اینهمه گفتی و گفتی ، هیچ هیچ
 خجلت از شعر معاصر می بری ؟
 من چه می دانستم ای چشم سیاه
 دین و دل از من تو کافر می بری ؟
شعرای داده صفای باطنم
 آبرویم را به ظاهر می بری ؟
ای خدای حال پنهانی من
یک دمم از حال حاضر می بری ؟
 راه را تنها تو رهبانی و بس
هم توام آخر به آخر می بری ؟
 آخر این مجنون مادرزاد را
 شاعر آوردی و شاعر می بری ؟