متهم 2
توانم نیست بنویسم تمام ناتمامت
را
قلم گیرد مگر از دفتر من انتقامت را
شروعی بد ولی پایان خوبی دارد این قصه
چشیدم پیش از انتها لذت حسن ختامت را
و می دانم ننوشیده چنین مدهوش افتادند
شنیدند از دهنها احتمالا وصف جامت را
اگر چه متهم هستی به فهمیدن هنوز اما
نکرده هیچ قاضی بر تو نفهمیم اتهامت را
نهالتازه و سرو کهن را تاب طوفان نیست
نمی گویم ببر اما ملایم کن کلامت را
نمی خواهند نه ... بنویس می خواهند و نتوانند
و مجبورند بگذارند بی پاسخ سلامت را
صلاح ملک خود را خسروان دانند فرهادا
مشو دلگیر اگر شیرین نمی خواهند کامت را
سپید ایین من خوش باش این خورشیدهای پیر
نیارند آب گردانند برف پشت بامت را
تو را هر کس ننوشد از شراب شعر محروم است
حلالم کن که واجب کرده ام بر خود حرامت را