برزخ
مانده ام در میان یک دو راهی
در میان واژه های نامهربانی
مانده ام که بمانم
یا رها گردم
اوج گیرم
آشیان ویران کنم
گر بمانم
سوختن سهم من است
هر چه دلتنگی است
پاداش من
گر نمانم
عهد من با خاکیان را چه شود؟
آن دو یاس بی حصارم را چه کنم؟
گر بمانم
من اسیر کرکسم
در میان موج آدم ، بی کسم
گر نمانم
دیدن خورشید بر بام فلک را چه کنم؟
غنچه ی بی تاب سوسن را
عطر شب بوهای عاشق
یاد دستان پر احساس پدر
رقص نیلوفر های آبی
پیچش پیچک به گرد شاخه ی تن
دیدن «مهتاب»
دیدن مهتاب در دامان شب را چه کنم؟
مانده ام
در میان های و هوی زندگی
لابه لای تار و پود خستگی