پنجشنبه مهربان
سلام پنجشنبه مهربان !
قرار عاشقی از یاد تمام پنجره ها رفته
و او دیگر هیچ پنجره ای را باز نمیکند
تا تمام اتاق، سلام های خاکی باد را در آغوش بگیرند
آه . . . ! جذر و مد های دریا مرا به یاد خانه میاندازد
بالاتر از دماوند
آنجا که ماده اقاقیها هر روز به گل مینشینند
و قاصدکها
با خبرهای خوش در راهند
شنبه ها هنوز خوابم میاید
وقتی باران به شیشه میزند
و فرشتگان
با التماس دنبال سرپناهی میگردند
جهان اگر دست من بود
شاید آنرا چه رنگی میزدم. . . ؟