شكست در عشق و سرخوردگيهاي
ناشي از آن مقدمه بسياري از كجرويها و آسيبهاي فردي و اجتماعي است.
ناكامي در عشق ميتواند فرد را تا مرز تباهي و نابودي پيش ببرد. اعتياد،
قتل و خودكشي نمونههايي از اين كجرويهاي پيامد شكست در عشق هستند.
هر هفته و هر ماه از
گوشه و كنار يا از طريق رسانهها باخبر ميشويم كه جواني به خاطر ناكامي در
وصول به معشوقش او را به قتل رسانده يا اسيد به صورتش پاشيده است؛ گرفتار
اعتياد شده يا دست به خودكشي زده است.
روانشناسان و
جامعهشناسان براي به حداقل رسانيدن اين پيامدهاي منفي توصيههاي فراواني
را براي جواناني كه در معرض خطرات ناشي از اين حس سرخوردگي و ناكامي هستند،
ارائه كردهاند. اما شايد يكي از راههاي تخفيف درد و رنجي كه از شكست
عشقي حاصل ميشود، كمي عميقتر انديشيدن درباره چيستي عشق، جريان كلي زندگي
و جايگاه عشق در اين جريان كلي است.
اگر به ناكامي در عشق به
عنوان تجربهاي در كنار بيشمار تجربيات يك فرد در زندگياش نگاه كنيم،
ديگر اين رنج چندان غريب و سهمگين به نظر نخواهد رسيد و تحمل آن نيز سهلتر
خواهد شد. فرد شكست خورده با اندكي فاصله گرفتن از احوالاتي كه در آن هست و
نگريستن به واقعه از ارتفاع بالاتر درخواهد يافت كه فاجعهاي آنچنان
غيرقابل جبران هم اتفاق نيفتاده است.
وقتي از منظر پايين تري
به اشيا و موانع و سدهاي بين راه مينگريم، به نظرمان عبور از راه و گذشتن
از موانع غيرممكن ميرسد، اما اگر همين منظره را ازروي تپهاي نگاه كنيم،
همه موانع كوچكتر و عبور از آنها راحتتر به نظر خواهد آمد.
تجربه عشق تمام زندگي
نيست، بخشي از آن است كه به اقتضاي سن و سال و موقعيت اجتماعي ممكن است
براي هر كسي پيش بيايد. اين تجربه ممكن است شيرين يا تلخ باشد، اما به هر
شكل جريان زندگي به خاطر آن متوقف نخواهد شد.
جوانان و نوجواناني كه چنين تجربههاي ناكامي را از
سرميگذرانند، غالبا چنين تصور ميكنند كه اولين و آخرين كسي هستند كه به
اين عذاب دچار شده است و هيچكس حرف آنها را نميفهمد. اما اگر
شكستخوردگان جوان به تجربيات آدمهاي جاافتادهتر هم توجه كنند درخواهند
يافت كه مساله به آن پيچيدگيها كه تصور ميكردهاند هم نبوده و نيست .