حادثه جو
حادثه جوی خسته ام پرواز بال بسته ام
برای بوسیدن یار، تمام عمر لب بسته ام
صبر و تحملم کجاست از بیقراری خسته ام
مردن یک کابوس خیال از زندگی شکسته ام
زمین که جای من نبود از آسمان بریده ام
برای همنفس شدن از همه کس جدا شدم
زمین خشک، هوای بد، از نم باران در فرار
از پشت سر پل خراب از پیش رو طناب دار
همه به مقصد رسیدند ما در خم این کوچه ها
پرواز برای ما نبود پرها شکست به زیر پا
جام شراب ندیده ام به جرم مستی در فرار
سکوت صدایم می زند از هر صدایی بیقرار
دنیا به کام ما نشد، تلخی دنیا دیده ام
تنهایی بیداد دلم از همه دل بریده ام
فصل بهار نوشته ام شعر پائیز نخوانده ام
از همه شعرهای بهار عطر پائیز شنیده ام
نفس به سینه جان نداشت، جانها ز سینه بی نفس
تابوت جان به شانه ها، برید نفس از همه کس
سوختن به جان روا نبود آتش به جان خریده ام
از همۀ دل سوختگان زهر نفرین چشیده ام