ملامت
ای یار ملامت گو از حال دل ما گو !
داری خبر از پنهان، همراز دل ما کو؟
کم گوی ز میخانه، مستی گذشت از ما
با تو در آمیختیم مستیم در این غمها
پرسید یکی از دل این رنگ زچه رو داری؟
گفتیم که این درد است از فتنه بیداری
گفتند فراموش کن جام ازلی نوش کن
گفتیم ز ازل مستیم گویید که زهر نوش کن
گفتند دعایی کن شاید که اثر دارد
گفتیم زنفرینش عمریست که ثمر دارد
گفتند شکایت کن باشدکه بیاسایی
گفتیم قضاوت شد در سایه تنهایی
گفتند که پس بگذر این عشق به بیراهه است
گفتیم همه مقصد اوست بیراهۀ او راه است
گفتند در این صحرا گلهای شقایق نیست
گفتیم که خار عشق در باغ و گلستان نیست