هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

شاعران » مریم اسدی »14
سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰ ساعت 11:59 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

14

ماه لیمویی سکوت کرده است
 شب نقره ای
 و من رنگ چشم های تو
 حالا خورشید به سطر آخر رسیده
 دیگر چشم هیچ درختی نمی بیند اگر سبز دروغ بگویی
 دیگر هیچ بارانی نیمه های شب را تر نمی کند
 اگر دل تنگ کوچه ها را ورق بزنی
کجایی که ببینی این دخترک کوچک ساده
 می خواست آسمانش را با تو قسمت کند ؟
آه ... چه قدر کسالت آور است
 سرفه های باد در دهان پنجره
 نه این که فکر کنی سطر اول این شب بارانی
 تب پاییز مرا گرفته و هذیان بوی زیتون پرورده می دهد نه ، فقط کسالت باد
 صدای پنجره ی کوچکم را دورگه کرده
 یادش به خیر ، آن روز بی همزاد
 که کبوتری روی آخرین دقیقه ی جمعه من نشست
 و سراغ مضراب دریا را گرفت
 یاد دست های تو افتادم که بی مضراب چه زیبا موج می زدی
 پس از آن روز بی همزاد
 که تو را اواسط سطر سکوتش جا گذاشتم
 تمام شنبه های بلوطی رنگ منتظر کسی بودم
 کسی که تویی ، تویی که هیچ کس نبودی
 سکوت مرطوبی در گلوی من گیر کرده
 تو حرف بزن
 با کلماتی از جنس باورهای من
 حرف بزن
 نگذار نهال تنهایی من بزرگ شود
 آن قدر بزرگ که تمام شاخه هایش را کبوتر و کلمه بگیرد
 کجا رفت آن میم که به پرنده ی نام من می چسباندی
 و پرنده ی مال آسمان تو می شد ؟
 اگر می توانستم در این دقیقه ی شب گریه کنم
 سکوت همرنگ چشم هایت را می شکستم
و تن سکوت ماندگار سیاه می کردم
 کاش جای دوستت دارم ها اسیر گورکن ها می شدم
ولی نه
 تو باور نکن ، من و پنجره و شب و سکوت
 تب سبزی داریم
 تو باور نکن