تقدیر
انگار که تقدیر گفته بود
انگار که یک جا نوشته بود
آن شب که تو با من یکی شدی
آن شب که شعر من به تو از سهم زندگی
خود آمده در خلوت ما قصه ها نوشت
آن شب که تو از راز دلم باخبر شدی
از آرزوی آمدن فصل دیگری
وقتی که فقط گوش افق
از تب پرواز بشنود
وقتی که عشق، زمزمه واژه ها شود
وقتی نگاه رهگذران با غم هم آشنا شود
وقتی زلال اینه ها سهم هم شود
انگار که تقدیر گفته بود
انگار که یک جا نوشته بود
من باید از این محنت فردا به تو می گفتم