فقط شعر
از همه آستینا دستاش بیرون میاد فقط شعر
تو کوچه ها می ترسه که صداش نیاد فقط شعر!
خودش نمی دونه که امضا کرده مرگ رو با شعر
دل ها رو خوش می کنه با زبون چاد فقط شعر
می دوزه آسمون رو با ریسمون تنبلی هاش
میذاره برگ لحظه رو رو کول باد فقط شعر
من از این تنبلی ها گریزونم
توی جمع با این صدا نمی مونم
هرکسی خوشش میاد خوشش نیاد
من عبور از این شبا رو می دونم
غروب شهر مرده ها روح نمی خواد فقط شعر
بهم میگه کشورمون نخبه نزاد فقط شعر
دارو و درمون نمی خواد مریضی های مزمن
تجویز یک پزشک برای مرگ حاد فقط شعر
شعره که حرف می زنه توی شعر من به ضدش
دعای مرگه وقتی از خدا می خواد فقط شعر
امون از تجویز این شعرای ناب
امون از حادثه ای که برده خواب
مگه میشه از نفس فرار کنیم؟
کیه که توی قفس بیاره تاب؟