یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
چرا شاعرا می خوان همه ش تو خوبی بمونن؟
تصویر هرچی بده تو دخمه هیچ وقت نمیشن؟
چرا نصف حس دنیا توی غفلت بمونه؟
دل ما تو شعر همه ش سرود حسرت بخونه؟
من می خوام طلسم این گذشته ها رو بشکنم
تو همین ترانه از هرچی قشنگی نیس بگم
من همونم که اومد درخت رو از تنه ش برید
تبری که جز خودش لیق زندگی ندید
من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم
من همونم که به دستش یه جا قتلی می کنه
قطره های خون یک نفر رو دستش می مونه
توی شعر شاعرا همه ش پر از حس خوبه
شهر واژه ها مثه ترانه پر آشوبه
یکی بود یکی نبود اصن گناهی نداره
کی می خواد پس خودش رو به جای دزدا بذاره؟
یا به جای قاتل به جای هرچی تبره
دوری از درد درختا همیشه دردسره
یکی بود یکی نبود ما همه ش نداریه
غفلت از نگفته ها مسافر دوراهیه
یکی بود یکی نبود ما باید عوض بشه
گفتن از حس بدی تو شعرا تنها راهشه
من به عشق گرفتارم
توی خواب هم بیدارم
از نگاه کهنگی
تو ترانه بیزارم