بر زورق واژه های تنهایی
بر زورق واژه ها ی تنهایی
من رفتم و عاشقونه برگشتم
اون جا که رهایی جهان زد موج
من توی خلیج یه چاه پر نفتم
آستین بزنین بالا که فردا نیست
رو زخمای امروزی ما درمون
از شهر عزا و غم کنین با هم
این تنبلیا رو با دل بیرون
سرما دوباره اومد زمستونه
من فصل بهار رو با شما دیدم
بیرونی و فارابی و سیناها
تو گذشته موندن سده ها با هم
شعرم نمی خواد فقط یه شعر باشه
شعرم نمی خواد بمونه بی فردا
ای شاعرا! ای نشسته ها با هم
با هم پا بشین واسه دونستن ها