هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

ایرانی ها نمی توانند نژادپرست باشند
دوشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۵ ساعت 12:5 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
گفتمانی که ایرانیان را نژادپرست می داند، هم معنای جاافتاده و روشن نژادپرستی را نادیده می گیرد، هم تاریخ و فرهنگ ایرانی را به امری مبهم، جعلی و موهوم بدل می سازد.

برخی از مفاهیم، امروز چندان تکرار شده اند و بدیهی می نمایند و برخی از کلیدواژه ها و با بار سیاسی سنگین و کارکردهای ایدئولوژیک گمراه کننده شان، به قدری اغتشاش فکری و ابهام معنایی پدید آورده اند که امروز حضورشان در سپهر فرهنگ، طبیعی و مجاز می نماید. یکی از این مفاهیم «نژاد» در معنای برابرنهادی برای Race است.


نخست چند کمله درباره «نژاد» در پارسی بگویم؛ این واژه از پیشوند «نی» به همراه بنِ «زاد» ساخته شده است؛ یعنی «بن و پایه زاده شدن»، «مبنا و بنی که فرد براساس آن زاده شده است». در این معنا نژاد در پارسی همواره معنای خاندان، تبار و دودمان را داشته است و به معنایی استعاری در معنای گوهر، سرشت و صفات مادرزاد نیز به کار گرفته می شده است.
 
 http://s3.img7.ir/XAhQs.jpg

دلالت معنایی و تبارنامه این کلمه به هیچ روی با race در زبان های اروپایی یکی نیست. اگر بخواهیم در زبان های اروپایی براساس معنای ریشه اش همنشینی برایش پیدا کنیم، باید nation را در نظر بگیریم که از مصدر لاتین natere (یعنی زاییدن) مشتق شده است. البته که معنای مدرن این کلمه هم با نژاد ایرانی یکی نیست و امروز آن را به «ملت» ترجمه می کنند، که خود تا زمان مشروطه بیشتر وابستگان به یک مذهب و دین مشترک را نشان می داده است و نه تبار تاریخی و «ملی» مشترک را.

Race در زبان های اروپایی واژه ای به نسبت تازه است. نخستین کاربرد آن به میانه قرن شانزدهم باز می گردد و رواج آن بسیار دیرتر و در اواخر قرن هجدهم تحقق یافت. این کلمه تبار مشخصی در زبان های اروپایی ندارد و به احتمال زیاد وام واژه ای است سامی که که از راس عربی یا رَش عبری به معنای رییس قبیله و «سر» یک قوم گرفته شده است. نژاد در این معنای اروپایی اش آفریده عصر استعمار است.

در میانه قرن شانزدهم که اسپانیایی ها به کشتار و  غارت سرخپوستان مشغول بودند، بارتولومیو دِل کاساس که کشیشی مهربان بود و می کوشید شاه اسپانیا را به جلوگیری از شرارت سربازانش وادارد، این بحث را طرح کرد که سرخپوستان به «نژاد»ی شبیه به سپیدپوستان تعلق دارند و می توانند مسیحی شوند و روحشان رستگار می شود. او پیشنهاد کرد اسپانیایی ها از برده گرفتن و کشتن سرخپوستان چشم پوشی کنند و در مقابل سیاهپوستان را به بردگی بگیرند، چون آن ها از «نژاد» دیگری هستند و روح ندارند و امکان متمدن شدنشان هم وجود ندارد!

مفهوم نژاد در این معنا، بار سیاسی و عملیاتی مشخصی داشت. نژاد در معنای مدرنش دیگر ارتباطی به خاندان و دودمان و تبار پیدا نمی کند. این مفهوم براساس پیش داشتی وضع شده که طبق آن، آدمیان یک گونه، یک دست و همسان نیستند، بلکه از زیرسیتم ها و زیرگونه هایی تشکیل یافته اند که هرکدامشان جمعیتی متفاوت و متمایز از بقیه دارند و استعدادهای روانی و اخلاقی شان متفاوت است.

بنابراین پیش فرض، سیاهان، سپیدان، زردپوستان و سرخ پوستان کمابیش گونه هایی متفاوت و ناهمسان هستند که توانایی شان برای «رستگار شدن» یا «متمدن شدن» با هم تفاوت دارد.

در ابتدای کار، نژاد براساس این که بومیان آمریکا و آفریقا روح دارند یا ندارند تعریف می شد و این که می توان پیام مسیح را به ایشان ابلاغ کرد و مایه رستگاری شان شد یا نه! بعدتر که سیطره کلیسا درهم شکست و با فراز آمدن قدرت دریایی بریتانیا عصر استعمار آغاز شد، متمدن شدن بیشتر محل پرسش بود و نژادهای پست به خاطر ناتوانی شان در تاسیس تمدن، مورد نکوهش قرار گرفتند. بعد از جنگ های داخلی، امریکا و آزاد شدن بردگان همچنان این پیش فرض ها باقی ماند و امروز هم باقی است و در قالب «تنبلی ذاتی نژاد سیاه» یا «تبهکاربودن نژاد روسی و ایتالیایی» صورت بندی می شود.
 
 http://s3.img7.ir/w7Ny1.jpg

بنابراین مفهوم نژاد در معنای مدرنش، مفهومی است برآمده از شرایط تاریخی خاصی که خاستگاهی اروپایی دارد. اروپاییان در مقطعی کوتاه از تاریخشان که تنها چهارصد سال گذشته را شامل می شود، بر سایر نقاط دنیا برتری فناورانه پیدا کردند و به شکلی منظم و برنامه مند به کشتار و غرات و ویرانگری در سرزمین های اشغال شده دست گشودند.

از آن جا که این شکل سازمان یافته و باورنکردنی از خشونت نیازمند ایدئولوژی توجیه کننده بود، مفهوم نژاد و دستگاه نظری نژادپرستی (Racism) تاسیس شد تا ستم فاجعه بار اروپاییان بر بومیان سرزمین های دیگر را توجیه کند. نژادپرستی پیش از هر چیز یک دستگاه نظری سیاسی است که در قرن شانزدهم و هفدهم از دل مسیحیت سرکوبگر اسپانیایی زاده شده، طی قرن هجدهم و نوزدهم در قالب خودبرتربینی سیاسی انگلستان شکوفا شده و در قرن بیستم در ترکیب با داروینیسم اجتماعی، صورت بندی شبه علمی پیدا کرده و جنگ های جهانی را ممکن ساخته است.

نژادپرستی مبنای فلسفی و اخلاقی اش را از مسیحیت کاتولیک دربار فردیناند و ایزابلا وام گرفته است. براساس این مبنا تنها اروپاییان مسیحی امکان رستگاری دارند و سوژه اخلاق قلمداد می شوند. در ابتدای و طی قرون وسطا بربرها و برده های اسلاو که آن ها هم سپیدپوست و اروپایی بودند، فروپایه تر و پست تر از مسیحیان رستگارشونده دانسته می شدند. بعد از آن که سیل بردگان رنگین پوست از سرزمین های فتح شده به دست اسپانیایی ها، پرتغالی ها و هلندی ها به اروپا سرازیر شد، رنگ پوست و شکل ظاهری مبنای این برتری قرار گرفت.

به این ترتیب از قرن هجدهم به بعد رنگ پوست مهم ترین شاخص تعیین «نژاد» بود. تثیبت این مفهوم در سپهر سیاسی در جریان سازماندهی تجارت برده به دست انگلیسیان ممکن شد و بعدتر در جریان رونق برده داری در امریکای شمالی وضعیتی نهادینه به خود گرفت. نسخه نژادپرستی آلمانی که در چشم مردمان این روزگار مشهورتر و آشناتر و به ظاهر خطرناک تر می نماید، تنها نسخه ای متاخر، جدید و به نسبت ملامی از این سیر چند قرنیِ تحول مفهوم نژاد است.

این نکته بحثی جداگانه و متمایز را می طلبد که تصویر امروزین ما از مفهوم نژادپرستی، به نوعی توسط فاتحانی تدوین شده که خود کارنامه ای سیاه در این زمینه داشته اند. امروز وقتی از نژادپرستی سخن به میان می آید، همه به یاد هیتلر و حزب نازی و آلمانی ها می افتند. در حالی که کل جریان نازیستم آلمانی که نژادپرست هم بود واپسین صورت بندی سیاسی این مفهوم را به دست می داد، تنها دوازده سال دوام آورد و شمار کل تلفاتی که داشت در بالاترین تخمین ها به چند میلیون تن (یهودیان و کولی ها) بالغ می شد.

نژادپرستی آلمانی اگر در چارچوب جمعیت و مقیاس جغرافیایی اش نگریسته شود، شدت و دامنه ای دارد کمابیش همتا با نژادپرستی پان ترک ها که یک میلیون ارمنی و چندصد هزار کرد و آسوری و یونانی را طی ده سال کشتار کردند.

شاید دلیل نهادینه شدن تصویر آلمانی های نژادپرست مهیب در ذهن ها و فراموش شدن پان ترک های نژادپرست آن باشد که دومی هنوز در قالب دولتی مستقر و پایدار وجود دارد و اولی در جریان جنگ جهانی شکست خورد و رام و مطیع گشت.

ناگفته نماند که همه این اشکال خونین نژادپرستی در قرن بیستم با پیشینه آنگلوساکسونش قابل قیاس نیست. سیطره نژادپرستی بر انگلستان دویست سال به درازا کشید و به کشتار چند ده میلیون تن در هند (در اثر قحطی های برنامه ریزی شده) انجامید. طی این مدت، یکی از بزرگ ترین تجارت ها به برده گیری مربوط می شد و در طول آن تنها از آفریقا یازده میلیون نفر به امریکا منتقل شدند و دو میلیون تن دیگر هم در راه به قتل رسیدند.

این نکته هم اغلب نادیده انگاشته می شود که جفرسون که امروز در مقام آزادی خواهی اندیشمند و فیلسوف ستوده می شود، یکی از بزرگترین برده داران دوران خویش بوده و کسی است که پست بودن نژاد سیاه و برخوردار نبودنش از حقوق مدنی را در ایالات متحده نوپا نهادینه کرده است.
 
 http://s3.img7.ir/b7tWo.jpg

در قیاس درجه سختگیری نژادپرستی ژرمن و آنلگوساکسون می توان به همین نکته بسنده کرد که طبق قوانین آلمان نازی، کسی یهودی محسوب می شود که سه تن از چهار پدربزرگ و مادربزرگش یهودی باشند. اگر کسی فقط پدر یا فقط مادرش یا دو تا از پدربزرگ و مادربزرگ هایش یهودی بودند و خودش به دین یهود گرایش نداشت، می توانست آریایی قلمداد شود. در حالی که در اسراییل امروز کسی را که مادرش یهودی باشد، کاملا یهودی می دانند و در امریکای پیش از لینکلن اگر کسی در شجره نامه اش حتی یک سیاهپوست وجود داشت، سیاهپوست محسوب می شد و در طبقه بردگان جای می گرفت، هر چند که در ظاهر سپیدپوست بنماید. این را قانون «یک قطره» می نامیدند و منظور این بود که یک قطره خون سیاه در تبارنامه کافی است کسی تا ابد برده تلقی شود.

امروز ما می دانیم که نژادپرستی یک دستگاه نظری نادرست و ایدئولوژیک است و سیر تکامل و تحول آن نیز یکسره زیر سیطره نهادهای سیاسی و ستم سازمان یافته برده گیران و برده داران قرار داشته است. امروز این را می دانیم که گونه انسان (Homo sapiens) یک گونه منفرد است که تنها یک زیرگونه یکتا (Homo sapiens sapiens) دارد. این زیرگونه خود به هشت جمعیت تقسیم می شود که از نظر ژنتیکی بسیار بسیار به هم نزدیک هستند. یعنی مفهوم مدرن نژاد (race) در زیست شناسی مردود دانسته شده است و امروز هم به ندرت در این معنا به کار گرفته می شود.

در مقابل مفهوم  کهن و باستانی نژاد در ایران، درست و رواست. یعنی جمعیت های انسانی به خاندان ها، خوشه های خویشاوندی و دودمان های متفاوتی تقسیم می شوند، بی آن که از نظر استعداد و توانایی اخلاقی یا داشتن و نداشتن روح و رستگار شدن یا نشدن تفاوتی با هم داشته باشند.

هر کس که آشنایی اندکی با ایران زمین، متون و تاریخ این سرزمین داشته باشد، به سادگی به این نکته بدیهی پی می برد که کلمه نژادپرستی ارتباطی با ایرانیان برقرار نمی کند. در ایران زمین هرگز بردگی سازمان یافته نداشته ایم و به همین خاطر پست شمردن ژنتیکی طبقه ای و گروهی از مردم در هیچ یک از سنت های دینی و حقوقی ایرانی سابقه ای ندارد.

در تمام ادیان ایرانی (مثل زرتشتی، مانوی، مزدکی و مندایی که بسیار پرشمار و متنوع هستند) یا ادیانی که در ایران زمین تکامل یافته اند (مثل بودایی، یهودی و مسیحی که جهانگیر شده اند) هیچ تاکیدی بر رنگ پوست یا شکل ظاهری دیده نمی شود و در سنت زیبایی شناسانه ادب پارسی موی زیبارویان و رنگ رخسارشان بی توجه به رنگش ستایش شده و چه بسا بتوان گفت رنگ سیاه به ویژه در چشم و گیسو، بیش از سایر رنگ ها ستوده شده است.

این حقیت که اصالت یا فرومایگی مردمان براساس شاخصی جز تبارنامه ژنتیکی تعیین می شده، در اساطیر ردپای نمایانی دارد و آن هم آن جاست که می بینیم شخصیت های خوب و بد اغلب برادرند و قهرمانان و ضدقهرمانان معمولا خویشاوند یکدیگر محسوب می شوند. رستم و شغاد برادرند و سلم و تور برادران ایرج اند و کیسخرو که فرهمندترینِ شاهان ایرانی است، تبارش از مادر به افراسیاب تورانی می رسد، به همان ترتیبی که برترین ابرپهلوان که رستم باشد، نوه مهراب کابلی نواده ضحاک تازی است.

نه تنها در ادبیات و اساطیر و ادیان ایران زمین که در تاریخ عینی و ملموس نیز درپایی از نژادپرستی نمی توان یافت. در تاریخ دیرپای ایران زمینه شاهان و فرمانروایانی بی شمار بر این سرزمین حکومت کرده اند که مردانی با تبار آریایی، سامی و مغول در میانشان بوده است. در میان نامداران تاریخ ایران، چه از جرگه سرداران و سیاستمداران و چه از قبیله اندیشمندان، فیلسوفان و شاعران، ترکیبی شگفت و درهم آمیخته از تبارنامه های گوناگون را می بینیم که به سادگی در جغرافیای پهناور ایران زمین جا به جا می شده و گوهره ایرانی بودن خویش را مستقل از متغیرهای ریختی همراه خود حمل می کرده اند.

بیدل دهلوی که تاتاری پارسی گو بوده شاهکارهایی به فرهنگ ایرانی افزوده که مشابهش را می توان نزد فردوسی توسی دهقان نژاد و مولانای بلخی و نظامی گنجوی آرانی یافت. به این تر تیب به هر گوشه از هر لایه از فرهنگ و تاریخ ایران زمین که بنگریم، دلایلی فراوان بر غیاب نژادپرستی و حضور مهر و رواداری نسبت به همه اقوام و تیره ها را مشاهده خواهیم کرد.

اگر چنین باشد که هست، رواج تعبیر «ایرانیان نژادپرست» قدری مشکوک جلوه می کند. حقیقت آن است که گفتمانی که ایرانیان را نژادپرست می داند، هم معنای جاافتاده و روشنِ نژادپرستی را با تابر اروپایی و تاریخچه مهیب برده دارانه اش نادیده می گیرد و هم تاریخ و فرهنگ ایرانی را به امری مبهم، جعلی و موهوم بدل می سازد.
 
 http://s3.img7.ir/qJ6Rd.jpg

کسانی از نژادپرست بودن ایرانیان حرف می زنند که نه معنای نژادپرستی را می دانند و نه معنای ایرانی بودن را و از این رو حرفشان نیازمند کنکاش و تبارشناسی است.

هنگام رویارویی با گفتمان ها و شعارهایی که حقیقتی تا این حد روشن را، انکار یا تحریفی تا این اندازه رسوا را تبلیغ می کنند، باید به تاریخچه و تبارنامه شان نگریست. باید دید که چه کسانی در چه زمانی در رسانه های کدام حزب و کدام  سازمان برای نخستین بار ایرانیان را نژادپرست خواندند و بعد در کدام رسانه ها و کدام نشریه ها، چه نویسندگان و مبلغانی در چه زمان و مکانی بر این آتش دمیدند و در ترویج این دروغ کوشیدند. باید دید که خاستگاه این گفتمان و مسیر تحولش چگونه بوده است و منافع چه گروهی را برآورده می سازد و اعتبار و آبروی کدام مردم را خدشه دار می کند.

اگر به تبارنامه گفتمانی که ایرانیان را نژادپرست می داند بنگریم، دو نکته به سرعت روشن می شود. خاستگاه این گفتمان دو کشور همسایه ما هستند که هر دویشان ساخت سیاسی مبتنی بر نژادپرستی دارند. یک ترکیه است که هنوز با قبول این که شهروندانی غیرترک در کشورش زندگی می کنند، مشکل دارد و از سویی ترک بودن را امر نژادی می داند و از سوی دیگر کردها را به نژادی دیگر و پست تر متعلق می داند. گزاره هایی که همگی نادرست و دروغ آمیز هستند.

به لحاظ تاریخی ترک ها و کردها مانند بلوچ ها، گیل ها، مازن ها، عرب ها، ارمن ها و گرج ها تیره هایی و جمعیت هایی از مردم ایران زمین هستند که پیشینه شان در مقام زیرسیستمی فرهنگی در بستر تمدن ایرانی به قرن ها می رسد  خارج از این بستر تنها چند دهه عمر دارند و بساطی خالی از معنا و اعتبار تاریخی. خاستگاه دیگر این گفتمان عربستان سعودی است؛ دولتی که به همین شکل با رسانه هایی غیرمدرن تر و بیانی خشن تر و نادقیق تر به وجود یک «نژاد» عرب باور دارد که برتر از پاکستانی های کارگر رنگین پوستی است که در وضعیتی نزدیک به بردگی در آن جا کار می کنند.

نژادپرست خواندن ایرانیان در رسانه ها و سیاستگذاری های دو کشور نوپا و نوزاد همسایه ایران، صورت بندی و تبلیغ شده است؛ دو کشوری که رقیب راهبردی ایران در منطقه هستند و چه بسا اگر طی چند دهه گذتشه قلمرو ایران به فلاکت امروزین نیفتاده بود، همچنان در مقام کشورهایی حاشیه نشین و فقیر و بینوا باقی می ماندند. در این معنا شعر پرت و چرند نژادپرستی ایرانیان در راستای منافع دولت های نژادپرست منطقه است که خواهان تجزیه ایران و رواج کشمکش قومی و فرقه ای در کشورمان هستند.


این شعارها گذشته از نادرست بودن، درست در راستای واژگونه منافع ملی کشورمان قرار می گیرند و از این رو بر عهده همه ایرانیان است که خواه در مقام روشنگری که دروغی و حرفی نادرست و پرت را اصلاح می کند یا خواه در مقام شهروندی متمدن و تاریخ مند که بر هویت خویش آگاه و از آینده خویش نگران است، در برابر دروغ پردازی هایی از این دست سکوت پیشه نکند و آنچه را که راست و درست است به کرسی بنشاند و دروغ و تباهی های همراهش را بزداید.

 

http://s7.picofile.com/file/8238560418/copy_right.gifمنبع: هفته نامه کرگدن



:: موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تاریخ و جامعه
:: برچسب‌ها: نژادپرستی, نژادپرستی ایرانیان