هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

اولويت با كيست همسر يا فرزند؟
سه شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۹ ساعت 12:54 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
بياييد از همين ابتدا تكليف‌مان را با خودمان روشن كنيم و بدون رودربايستي بگوييم چرا همسرمان را براي يك عمر زندگي انتخاب كرده ايم و چه اتفاقي افتاد كه تصميم به بچه‌دار شدن گرفتيم. حتما در آن برهه زماني كه در تدارك ازدواج بوديم همسرمان بهترين كسي بود كه مي‌توانستيم انتخاب كنيم يعني كسي كه شباهت زيادي به مرد و زن رويايي‌مان داشت و احساس مي‌كرديم او همان كسي است كه مي‌شود با او طعم خوشبختي را چشيد.

 اين احساس قلبي مان بود احساسي كه در آن روزها مطمئن بوديم كه تا آخر عمر تغيير نمي‌كند. وقتي زير يك سقف رفتيم هم همين احساس را داشتيم و به خود مي‌باليديم از اين‌كه كسي را براي زندگي انتخاب كرده‌ايم كه حضورش برايمان هيچ وقت تكراري نمي‌شود، اما نمي‌دانيم چه اتفاقي افتاد كه تصميم گرفتيم نفر سومي را هم وارد زندگي‌مان كنيم و عشقمان را با او نيز تقسيم كنيم؛ يعني حرف مردم با ما اين كار را كرد؟ ترس از اين‌كه بگويند چراغ خانه فلاني‌ها خاموش مانده؟ اين‌كه از سنگدل بودنمان كه حاضر شده‌ايم همسرمان را از طعم پدر يا مادر شدن محروم كنيم گلايه كنند؟ يا شايد خودمان نگران شديم كه در پيري دست تنها بمانيم؟ اما شايد گفتيم سنمان بالا مي‌رود و بچه دار شدن در ميانسالي خطرناك است ؟ ولي شايد بعضي هايمان هم واقعا مي‌خواستيم دست به توليد انساني خوشبخت مثل خودمان بزنيم؟

حتما داستان زندگي هريك از ما به اين اندازه متفاوت است، اما نتيجه تصميم‌مان يك چيز بوده؛ تولد نوزادي كوچك و وابسته كه بد نيست بگوييم تعادل زندگي‌مان را لااقل براي مدتي برهم زده. نوزاد گريه مي‌كند، شير مي‌خواهد، جايش را خيس كرده، حوصله‌اش سر رفته، گرمش شده، سردش شده، خوابش نمي‌برد، درد دارد و پدر و مادر عاجز و مستاصل برايش وقت مي‌گذارند تا مگر چشم روي هم بگذارد و لبخندي به نشانه وضعيت سفيد بر لبش بنشيند.

اين ماجراها هر روز و هر ماه و هر سال اتفاق مي‌افتد تا نوزاد ناتوان ديروز از آب و گل در مي‌آيد و انسان نسبتا مستقلي مي‌شود كه رشد تك‌تك اندام‌هايش سندي بر زحمات پدر و مادر است. نوزاد ديروز بزرگ و بالغ شده، حالا به او مي‌شود افتخار كرد، او حالا منظور همه حرف‌هايمان را مي‌فهمد ولي ما مانده‌ايم و يك دنيا تنهايي و دلتنگي كه تنها عاملش دور شدن از همسرمان است؛ هماني كه سال‌ها پيش او را انتخاب كرديم چون بهترين كسي بود كه مي‌شد انتخابش كرد.

ولي حالا چه شده؟ همسران ديروز و دو جزيره دور از هم امروز. مسلما آن نوزاد كوچك و ناتوان اين بلا را به سرمان نياورده چون او ناتوان‌تر از آني بود كه بتواند دو قلب به هم گره‌خورده را از هم جدا كند. پس بهتر است دنبال مقصر نباشيم و وقتي لب به انتقاد باز مي‌كنيم فقط از خودمان اسم ببريم. اين ما بوديم كه فرزند را به خودمان و رابطه عاشقانه‌مان ترجيح داديم و فراموش كرديم هر رابطه مستحكمي نيز به مراقبت نياز دارد، آن هم مراقبتي شبانه‌روزي، شايد به اندازه مراقبتي كه از يك نوزاد مي‌شود. پس اي كاش مي‌شد قبل از بچه‌دار شدن اين صحنه‌ها را پيش چشم آورد و ياد گرفت كه در دنياي به اين بزرگي هيچ كس نمي‌تواند جاي كس ديگري را بگيرد حتي اگر يكي فرزند و ديگري همسر باشد.



:: موضوعات مرتبط: زناشویی