100.کیمیای عشق
چون نه ای کامل,دکان تنها مگیر دستخوشی می باید تا گردی خمیر
حین رعیت باش,چون سلطان نه ای تک مران,چون مرد کشتیبان نه ای
□
ای بی خبر! بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی,کی راهبر شوی؟
در مکتب حقایق,پیش ادیب عشق
هان,ای پسر! بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ده بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب وخورت ز مرتبه ی خویش دور کرد
آنگه رسی بخویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله که ز آفتاب فلک خوب تر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو,گمان مبر
که ز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت,همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چوبی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
زاین پس شکن نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود
در دل مدار هیچ,که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حفظا!
باید که خاک درگه اهل هنر شوی
«حافظ»
منبع: کتاب زندگی شیرین می شود..
نویسنده: استاد حسنعلی بیگی