95.بی روح تشریف نداشته باشید!
مردی وارد خانه می شود.خانمش در گوشه یی,مثل سنگ نشسته است.نه عشقی,نه حرفی و نه کلامی! ناگهان شوهرش می گوید: «حرف بزن! این چه رفتاری ست؟» می گوید: «بلند شوم ,عربی برقصم! حرفی ندارم.» واقعا این چه حسی ست و مرد چه تصوری از کانون عاطفه ی خود دارد؟ به راستی این مرد به چه دلخوش کرده است؟ اگر در یخچال باز کند,لااقل لامپ های درونش روشن می شود! ولی این خانم بی روح نشسته است.یک چای می آورد,غذا را آماده می کند و شاید هم بگوید که من میل ندارم,خودت تنها بخور!مرد بدشانس,مثل رستورانی که فقط یک مشتری دارد,در گوشه یی می نشیند و غذایش را می خورد.فقط تفاوت میان آن با رستوران این است که,در منزل پول را قبلا داده و در رستوران باید بعد از غذا خوردن بپردازد و تازه شاید برخورد و عواطف صاحب رستوران خیلی بیشتر از خانم باشد! خودتان قضاوت کنید.این مرد هر چه بلا سر خود و همسرش بیاورد,حق دارد.
حتا در خصوص مردان هم همین طور است.وقتی به منزل می آیند,مثل یک کوه استوار, بی حرف و بی روح. در این مورد,قضیه خیلی فرق دارد,اینکه شکنندگی زن بیشتر از مرد است و زود مثل سوهانی روح و ذهن را از بین می برد,کم کم از زندگی ناامید و دلسرد می شود و بی خود و بی جهت زندگی تبدیل به یک دریای منجمد می گردد که جای هیچ جانداری در آن نیست.پس بگویید,بخندید و همدیگر را درک کنید.چه خوش باشید و چه ناخوش,چه باطراوت و چه مثل سنگ,دنیا می گذرد و می گذرد.