22.کمی چاشنی احساس,بد نیست!
در مقایل کارهای همدیگر بی احساس نباشید!در نظر بگیرید که همسر مهربانتان هدیه یی برای شما خریده است.او با احساسات و عواطف خود فکرهایی دارد;مثلا این مانتو را برای همسرم می برم,به او می دهم و می گویم که به یاد تو بودم و آن را خریدم و.. هدیه را به خانه می آورد و تحویل شما می دهد,ولی شما بدون هیچ احساسی می گویید: ((روی کمد بگذار!))و اصلا آنگار نه انگار!آن قدر بی تفاوت برخورد می کنید که طرف مقابل چون یخ آب می شود و چنان درهم می شکند که آن لحظه نمی دانم چه کند!تمام فکر و هدفش اشتباه از آب در آمده است.پیش خودش می گوید: ((بشکند این دست,چه اشتباهی کردم,مگر مجبور بودم!)) دیگر هم این کار را تکرار نمی کند.این گونه,زندگی آرام آرام به بی روحی و سردی می گراید.ولی دیده ایم که اگر همین هدیه از طرف خواهر یا مادر باشد,چنان خانم تشکر می کند و عذر خواهی می کند و در صدد جبران بر می آید که نهایت ندارد!در صورتی که هدیه ی مرد خودش,بسیار مهم تر و ارزشمندتر بوده است.آقایان هم همین طور.به مناسبت روز مرد,خانم با محبت از ذخیره ی مخارج خانه مقداری پس انداز نموده و یک عدد پیراهن خریده است و آن را با چه شوق و ذوقی به شوهرش می دهد!آن سنگ بی احساس می گوید: ((از رنگش خوشم نمی آید!)) ((وای چه صحنه ی بدی!)) برادرم!درست است,اصلا نه رنگش را دوست داری و نه از پیراهن خوشت می آید,فعلا آن را بگیر و به زور چند روزی بپوش. آدم که نابود نمی شود!پاسخ یک احساس را باید با عاطفه داد.مثل معروفی ست که می گوید:
((همه وجودم را بگیر,ولی احساسم را از من نگیر!))
یار با ما بی وفایی می کند بی گنه از من جدایی می کند
شمع جانم را بکشت آن بی فا جای دیگر روشنایی می کند
(سعدی)