هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

پاییز می بارد
شنبه ۹ آذر ۱۳۹۲ ساعت 13:26 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )
تو لبخند می‌زنی، من برگ‌برگ می‌افتم کنارت. کنار تو که سال‌هاست ایستاده‌ای تا در مقابل بادهای هراسان قدعلم کرده باشی و با زبانی سبز به آنها بفهمانی که باید ایستاده زندگی کرد.

تو لبخند می‌زنی. بارانی از مهربانی در ظهراظهر یک روز پاییزی مرا در بر می‌گیرد. گرم می‌شوم، عرق می‌کنم، حالا نزدیک است آب شوم، راه بیفتم بیایم، به سمتت جریان پیدا کنم و این گونه بودنم را به رخ تمام کسانی که از مقابل ما می‌گذرند و تنها نوک کفش‌هایشان را نگاه می‌کنند، بکشم.

تو لبخند می‌زنی. من سکوت می‌کنم. حالا گیسوانت در باد شانه می‌شود، دوباره برگ‌هایم با باد سفر می‌کنند و زن و مردی که دیروزشان را آه می‌کشند و فردایشان را لبخند می‌زنند، به ما با نگاهشان اشاره می‌کنند. این برگ‌ها را تماشا کن، چه رقص شاعرانه‌ای دارند. این را مرد می‌گوید تا دل همسرش را نرم کند. آنها از شاعرانه افتادنمان حرف می‌زنند، از درد افتادن چیزی متوجه نیستند. نمی‌دانند خداحافظی با شاخه‌هایی که درحریم خورشید قد کشیده‌اند، به ساحت آسمان تجاوز کرده‌اند، مامن پرندگان راه گم کرده شده‌اند، چه دردی دارد.

آنها نمی‌دانند ما برای خداحافظ خلق نشده‌ایم. ما برگ‌ها عیب‌پوشان درختیم. مصداق این بیت شاعریم​:

خرقه‌پوشی من از غایت دینداری نیست

جامه‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

مردم تلوتلو خوردنمان را هنگام جدا شدن از شاخه‌ رقص می‌دانند، چرا که چیزی می‌بینند که دوست دارند.حالا درخت‌ها جامه می‌تکانند در باد. و ما می‌افتیم روی شانه گربه‌ای که از خانه تا خیابان، از خیابان تا پارک «لقمه‌جویی» می‌کند. حالا می‌ریزیم زیر پای عابرانی که از ما فقط خش‌خش شکستن شانه‌هایمان به یادشان مانده است.

حالا می‌نشینم روی شانه چمن‌هایی که تمام‌قد فرش مردمی شده‌اند که چاردیواری اختیاری‌شان کفاف دلتنگی‌شان را نمی‌دهد. حالا می‌دویم تا نگاه زن و مردی که بیم و امیدهایشان در تنهایی دو نفره‌شان در گوش درختان زمزمه می‌کنند.زن و شوهری که گل‌ها برای دیدنشان سرخ می‌رویند و پرپر در باد راه می‌روند. زن و مردی که مثل سرشاخه‌ها در باد قصیده می‌شوند و می‌روند تا گوش تاریخ را از نجواهای شاد و غمگین‌شان پر کنند.

پاییز آمده و نشسته است روی شاخه زرد درختان، روی سبزی چمن‌های پارک، روی کلمات شاعرانه عشاق و روی دردهایی که فقط می‌شود در تنهایی خود فریاد کرد. پاییز آمده است و برگ‌ها یکی‌یکی روی کفش عابران سقوط می‌کنند، چرا که افتادن مقدمه برخاستن و برخاستن، اولین حرکت برای رفتن و رسیدن است.



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده، سبک زندگی
:: برچسب‌ها: پاییز میبارد, پاییز