تنهایم، مثل پرندهای کوچک در آسمانی که تمام نمیشود. تنهایم، مثل
درختی در کویر که جادهای از کنارش نمیگذرد تا صدای عابرانش خواب از سر
پرندگان لانه گمکرده بپراند و رودخانهای از جوارش نمیگذرد که تشنهای
سیراب شده در سایهاش بیارامد. تنهایم،
مثل مزرعهای که از میزبانی ملخها میآید، مثل گندمزاری که آتش، یک شب
زمستانی تا صبح مهمانش بوده است، مثل بارانی که بر دریا میبارد، مثل بادی
که در سر شاخههای یائسه و عریان درختان چنار میریزد.
تنهایم،
گاه باور میکنم که تنهایی هدیهای خداداد است، نه زیاد ظرفی را کثیف
میکنم و نه خیلی باعث آلودگی زمین میشوم. نه میتوانم جمعیتی را بشورانم و
نه میتوانم در میان مردمی که خیابان گز میکنند از بام تا شام گم شوم.
تنهایم و گاهی این تنهایی را مهمان شریفی میدانم که حالا مدتهاست
صاحبخانهام شده است و اجارهای سنگین، به بهای عمری که میرود و آمدی
ندارد، به او پرداخت میکنم.
تنهایی
و زندگی با خود خودم را گاه موهبتی میدانم که نصیب هر کسی نمیشود. نه
کسی هست که دستم را بگیرد و به خیابان بکشاند و نه صدایی که خواب چند
سالهام را که در خواب و بیداری میبینم از سرم بپراند. من تنهایم، مثل
سنگی در اعماق اقیانوس، مثل ماهی سرخی در تنگ بلورین و نوروزی کودک
بازیگوشی که مدتهاست بودنم را فراموش کرده است.
تنهایی
تمام عمر مرا پر کرده است، ساعتها از بیخ گوشم میگذرند. سالها بیوقفه
از من سبقت میگیرند و کسی نیست صبح بخیر مرا با عصر بخیری پاسخ بدهد.
هجوم
بیوقفه دیوارها و بیداری ساعتی قدیمی که وقت و بیوقت تیکتیک میکند،
سالها رفیق شفیقم شدهاند. گاهی در آینه به خودم مشت میزنم تا ببینم هنوز
قدرت دیروز را دارم یا نه. گاه سختم میشود موهایم را آب و شانه کنم، با
خودم میگویم که چه بشود. فرضا ریشت را تراشیدی به عشق که؟ برای چه؟ و گاه
لپهایم را میکشم و آنگاه «کفگرگی» به پیشانیام میزنم که برخیز.
باید دوباره مرد شوی امتحان بکن
پوتین پیر گشته خود را جوان بکن
آنگاه
خانه را به میزبانی جارو دعوت میکنم. صدای زندگی میپیچد لابهلای
مبلها، مینشیند کنار گلهای قالی و صدای ساعت و تلویزیون گم میشود در
همهمه حیات.
تنهایم
و این تنهایی گاهی مرا به هرج و مرج در زندگی خودم میکشاند، گاه مرا از
خودم سیر میکند و گاه آنقدر آزادم میگذارد که میتوانم در این چاردیواری
نهچندان اختیاری، پایم را از گلیم خودم هم درازتر بکنم.
تنهایم
و اگر تنهایی خوب بود مردم سراسر جهان در تمام پهنه جغرافیا تنها زندگی
میکردند. اگر تنهایی خوب بود، درناها دستهجمعی پرواز نمیکردند و گرگها
با هم به شکار نمیرفتند و خدا نماز را به جماعت سفارش نمیکرد.
تنهایم و این مصیبت کمی نیست.